بسم الله الرحمن الرحیم
که عشق آسان نمود اول..!
سال های سال گذشت ....تا قرعه به نام روزهای بیست سالگی خورد
من شدم همسره فردی که شغلش
همه ی زندگی اوست
و او
همه ی زندگی من..
او وابسته شغلش
و من وابسته او..
او چنان درگیر کار
و من درگیر او..
او معشوق شدست
و
من عاشق.....
کار دنیا برای من برعکس شد...جای انکه معشوق شوم شدم عاشق و شیدا شدم دیوانه ی کسی که شاید انقدر که دلم را گره کور زدم به دلش ....گره دلش به دل من مثل گره شله روسری دختر دوساله باشد
و عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
چه مشکلها
چه مشکلها..